درون رنگین کمان زندگی گم گشته ام چه بی صدا
فقط میشنوم صدای رنگها ، رنگها ، رنگها
کاش میشد بی رنگ بود وبی پروا
آبی مثل آسمان ، دریا
پر رنگ ، پر رنگ ، پر رنگ ، زیبا
کاش میشد نقشی زنیم در دنیا
نقشی ماندنی اما ، بی ریا
دلها شده غرق در رنگها ، رنگها ، رنگها
زرد ، سرخ ، سفید ، سیاه
هر کسی رنگی بر خود کشیده است
غافل از روزهای آفتابی فردا
شاید رسم زندگی این باشد
هر روز رنگی برای آدمها
کاش رنگین کمان زندگی زیبا بود
رنگ سبز و صورتی به رخ ها بود
میشد به زندگی عشق ورزید
تکیه گاه همه اقاقیا بود
آه از دست این آدمها
غرق شدند در این تاریکی شبها
چهره هاشان شده از دو رویی سیاه
باز هم صدای رنگها
میرسد به گوشم در سکوت ، کوتاه
رنگ رنگ رنگ آه
کاش باران ببارد باز
بر تن و جان آدمها
بزداید رنگهای زشت
از سر و روی آدمها.......
شعر از : افسون 

نظرات شما عزیزان:
مهدي كشاورزي 
ساعت1:53---8 خرداد 1391
افسانه خانم_خيلي عالي بودم_من خيلي دوست داشتم_